امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

امیر قلبم عباس

چند روز با دایی ها

1391/8/5 19:53
نویسنده : مامانی
415 بازدید
اشتراک گذاری

خاله رقیه (دختر عموی مامان)!

خودم

دایی محمد

دایی حسن

دایی حسین

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

حسينيه علي اصغر
5 آبان 91 20:35
وقتش رسيده است كه پر در بياوری از راز خنده ي همه سر در بياوری وقتش رسيده است كه با روضه های خشك اشكی ز چشم چند نفر در بياوری وقتش رسيده است كه موسی شوی و باز از نيل تا فرات جگر در بياوری خود را به روی تيغ كشاندی كه جنگلی از زير دست های تبر در بياوری تو يك تنه حريف همه می شوی و بس از اين قماط ، دستی اگر در بياوری تو از نوادگان مسيحی ،‌بعيد نيست از خاك ،‌مشك تازه و تر در بياوری در این کویر خار گل انداخت گونه ات گفتی کمی ادای پدر در بیاوری لب میزنی به هم که بخوانی ترانه ای اشکی به این بهانه مگر در بیاوری ====++++ بسم الله الرحمن الرحيم سلام بزرگوار نورديده شما در سايه شاهزاده والاتبار باب الحوائج حضرت علي اصغر (ع)
عمه خانوم
1 آذر 91 20:04
ای جاااااااااااان چه بزرگ شده گل پسر خدا حفظش کنه
الهام
4 آذر 91 13:32
الهام
7 آذر 91 18:22
این مقاله رو آقای دکتر عقیل دغاقله نوشته . نوشته ای خوب و تأثیر گذار در خصوص سیاست سکوت دولتمردان در قبال حوادث مهم داخلی . پیشنهاد میکنم بخونید . خالی از لطف نیست : 1. روز جمعه پنجم دی ماه 1384 بود. قرار بود برای یک نشست فرهنگی که در دانشکده تربیت بدنی دانشگاه تهران برگزار می‌شد به امیر آباد بروم. حدود ساعت 7 از خواب بلند شدم و مثل همیشه تلویزیون را روشن کردم و رفتم سراغ الجزیره. یک خبر فوری نشان می‌داد که زلزله ای در استان کرمان ایران رخ داده که شدید بوده. بخش خبری ساعت 7:30 الجزیره هم گزارشی داد که حکایت از زلزله‌ای شدید داشت. شبکه های مختلف تلویزیون ایران را که نگاه کردم، دیدم همه چیز عادی بود . ساعت 8 که راه افتادم از راننده تاکسی پرسیدم که خبر زلزله کرمان را رادیو گفته؟ گفت مگه زلزله شده و بعد رادیو را روشن کرد. موسیقی شاد صبحگاهی پخش می شد. ساعت 9:30 جلسه داشت شروع می شد که معاون جهاد دانشگاهی کرمان را دیدم. سلام واحوالپرسی کردم و اینکه داستان زلزله دیشب چه بوده؟ گفت زلزله چی؟ داستان الجزیره را گقتم. همانجا یکی دو زنگ زد وگفت آقا خدا رحم کنه، طاهراً زلزله خیلی شدید بوده و هراسان از جلسه بیرون زد. چند روز گذشت تا به مدد 30 هرار کشته عمق فاجعه روشن شد وزلزله بم در تاریخ ایران ثبت شد. 2. اگر اشتباه نکنم سال 85 بود که یکی از بزرگترین پرونده قضائی تاریخ ایران در اهواز شکل گرفت. رخدادی که به نام "جریان سادات" در اذهان بسیاری از اهوازی‌ها نقش بست. بزرگترین پرونده کلاهبرداری ایران که در آن 300 میلیارد تومان از مردم فقیر وبدبخت عرب اهواز کلاهبرداری شد و 177 هزار شاکی داشت!! اگر اهوازی نباشید احتمال اینکه این داستان مفصل را شنیده باشید بسیار اندک است. آری سال 84-85، سیصد میلیارد تومان کلاهبرداری که در پی آن بسیاری از مالباختگان تا مرز جنون رفتند و تعدادی بر اثر بزرگی فاجعه جان باختند. اما آن زمان روزنامه‌های مستقل هم چیزی درباره این رخداد ننوشتند. روایت بزرگی که اهوازی‌ها تجربه کردند، اما مشروعیت آن را نیافت که در رسانه‌ها بازتاب پیدا کند و آهسته آهسته به فراموشی سپرده شد. 3. چندین سال است که مردم خطه جنوب از آلودگی شدید هوا رنج می برند. اهواز رتبه اول یا دوم آلوده ترین شهرهای جهان را بخود اختصاص داده است. هر از چندگاهی این شهر و دیگر شهرهای اطراف در زیر گرد وخاک به معنای واقعی دفن می‌شوند. گرد وخاکی که گفته می شود آلود به انواع مواد شیمیائی است. وسالانه ده ها و شاید صدها نفر قربانی می‌گیرد. اما مسئولین کشوری ورسانه های داخلی سکوتی شبه تمام عیار را در این خصوص در پیش گرفته‌اند و این تنها شامل گرد و خاک نمی‌شود و کارون خشک شده را نیز در بر می‌گیرد. اگر خوزستان نباشید قطعاً نمی‌دانید که مردم این شهر سالهاست که آب شرب خود را از دستفروش‌ها می‌خرند و وانت‌های فروش آب در سطح شهر می‌گردند و آب به اصلاح "تصفیه شده" را لیتری به مردم می‌فروشند. اما این رنج و دردها نیز مشروعیت و جایگاهی در روایت ملی ندارند. وباید نادیده انگاشته شوند. 4. واینبار اما در آذربایجان زلزله‌ای زخ می‌دهد و صدها کشته و چندهزار زخمی و هزاران بی‌خانمان برجا می‌گذارد و باز همان سکوت همیشگی و بی‌تفاوتی را شاهد هستیم.در واقع این روایت نیز مشابه بسیاری دیگر از روایت‌های حاشیه قرار نبود مشروعیتی کسب کند و اهمیتی به آن داده شود. تا یک روز پس از آن نیز سکوت تداوم داشت و تلویزیون حتی برنامه طنز پخش کرد. این بدان معناست که این رخداد وروایتی که آن مردمان از زندگی و مصیبت خود ارائه می‌دهند حتی شنیده هم نباید بشود. و می‌رفت تا مانند بسیاری دیگر از قصه‌های مشابه به فراموشی رود. اما اینبار به مدد انرژی سرگردان جوانان در شبکه‌های اجتماعی که خود نیز به حاشیه رفته ‌اند به خشمی مبدل شد که مسئولان را وادار می‌سازد تا این زلزله را ببینند و دورروز بعد از زلزله صدا و سیما یادش بیاید که باید خبرنگار خود را به مناطق زلزله زده بفرستد وبرنامه‌های طنز را متوقف کند. ریشه‌های این موضوع اگر چه متعدد هستند و از کم اهمیت بودن جان آدمی در این کشور نیز حکایت می‌کند. اما مشروعیت روایت‌های حاشیه‌نشینان کشور را به خوبی نمایان می‌سازد. در واقع کنار هم گذاشتن همین چند موردی که در بالا اشاره شد نشان می‌دهد که اصولاً رخدادهائی که در پایتخت ایران و تهران رخ ندهند گوئی متعلق به این کشور نیست و مشروعیت لازم را برای اینکه در لیست مسائل "ملی" قرار گیرند، کسب نمی‌کنند. واین موضوع تنها مسئولان و روزنامه‌ها را شامل نمی‌شود که بسیاری از رسانه‌های داخلی نیز در این گناه شریکند. به رسانه‌های اصلاح‌طلب و غیر اصلاح طلب هم که نگاه کنی می‌بینی عمدتاً رخدادهائی پوشش داده می‌شوند که روایتی از زندگی مرکز نشینان باشد. به گفتمان‌های روشنفکری که نگاه کنی باز همین موضوع را به عینیه می‌توان دید. نادیده انگاشتن حاشیه و پیرامون را می‌توان در فقر و فلاکت تمامی استان‌های پیرامونی ایران نیز مشاهده کرد. آری اگر چه زلزله آذربایجان به مدد شبکه‌های اجتماعی توانست صدای خود را به گوش دیگر ایرانیان برساند، اما هزار و یک مسئله دیگر در پیرامون این کشور پشت خطوط پررنگ "مرکز-پیرامون" غایب وگم مانده‌اند و مشروعیتی برای مطرح شدن ندارند. شاید برای همین است که هرگاه گرد وخاکی جنوب کشور را می‌گیرد، خیلی‌ها دعا می‌کنند که دامن تهران را هم بگیرد.
ریحانه
21 آذر 91 21:09
سلام
مامان امیر عباس کوچولو.
خوبی؟
مبارک باشه.انشاا... قدمش مبارکه عزیزم.
از طرف من ببوسش.
من هنوز مامان نشدم
اگه اجازه بدی لینکت کنم.


مشاورجوان
2 بهمن 91 11:16
راستی چشماش ماشالله مثل چشمای خودت خوشگل ونازه.....