بدون عنوان
امیر قلبم عباس جان:
دیروز رفتیم خونه ی عمه ات .بهت خیلی خوش گذشت خیلی هم با عمه ات حرف می زدی و می خندیدی . اما باز تو حرفات اباااو ابوووووو و بو بود از یه طرفشدم . وازطرفیشدم . برای اینکه داری انگار باباتو صدا میزنی در حالی که بهت گفته بودم اول یاد بگیر بگو مامان! و خوشحال از اینکه حس می کنم از همین 3 ماهگی می خوای حرف بزنی!
تو تا حالا اینقد برای کسی حرف نزدی . خیلی از عمه خوشت اومد. خونه ی عمه کبوتر داشتن و تو بهشون چشم دوختی!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی