تولدت مبارک...
سیزدهم یعنی پریروز روز تولدت بود ...
تو خیلی خوشحال بودی چون اتاقو با بادکنک و ریسه تزئین کردیم.
بابات یه کیک 3 کیلویی سفارش داد که قلبش منو یاد قلبایی می ندازه که دوره ی نوجوونی فرت و فرت توی برگه ی کتابهامون می کشیدیم!!!
چون شام دادیم جشنو خیلی دیر برگزار کردیم و تو خیلی خسته شدی به خاطر همین سر سفره ی تولدت می خواستی بخوابی و گریه می کردی..
بعد شروع کردی به انگور خوردن . عاشق میوه ایی همه ی غذاهارو با کرامت و بخشندگی تمام از توی دهنت هم شده درمیاری و می بخشی اما میوه رو هرگز نمی بخشی...
امروز هم برات بستنی خریدم مثلا دیگه 1 سالت شده و نگران نیستم که غذای فراوری شده برات ضرر داره. تو هم با ولع می خوردی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی